عکسای قاطی پاتی از شمال
حیاط زیبای خونه مادرجون.. واقعا کجا ازینجا بهتر: انار: یه روز هم با فاطمه اومدیم خونه و براتون آب رنگ خریدم تا فاطمه اینقدر در غم مادرش در از دست دادن برادرش نسوزه.. خیلی قیافه ماهش غمگینه مگه نه..با اون چشای خوشرنگش. تازه اینجا تو پارکه و موقع بازی از خاله جون خواستید سوار شه تا بچرخونتتون.. با اسکوتر سحر دم خونشون بازی میکردین: و بالاخره با وجودیکه هنوز یه هفته از تعطیلاتم مونده بود برگشتیم خونه و الان سرکارم. این یکشنبست و جاده پر ترافیک هراز. زندایی و سنا و سحر هم با ما اومدن تا برن خونه مادرجونش. خاله جون ناز هم که اومد خونه خودمون. یادم...